-
نمیشه از کویری خشک مسیر رویشو پرسید... باید از قطره ایی بارون نگاه گندمو فهمید
شنبه 17 اسفند 1392 14:01
سلام... امروز برای بار دوم برای کارای ثبت نام رفتم دانشگاه... دانشگاه چقد باحاله ها نه؟ روز اول عین این دبستانیا ک میخوان برن راهنمایی یکم از فضاش ترسیدم :))) ب نظرم خیلی بزرگ میومد ... برای انجام کارای ثبت نام هم اصلا روم نمیشد برم خودم حرف بزنم... اصلا بلد نبودم چی باید بگم؟ کجا برم ؟ همش میترسیدم سوتی بدم... داداشم...
-
آخر قصه امه اما قصه ی آخرم این نیس
سهشنبه 13 اسفند 1392 22:50
سلام... همه میگن شما دهه هفتادیا ک دیگه دغدغه دانشگاه رو نباید داشته باشینو از این حرفا ... ولی من الان 3 ساله ک درگیره کنکورم نه اینکه خنگ باشما نه ! ب هزارو یک دلیل درس نمیخوندم ... هرسال یه بهونه ... ب قول مامان دل ب درس نمیدادم ... تا قبل از اون و تو مدرسه همیشه از اون بچه خرخونای کلاس بودم اما درست همون موقع ک...
-
اولین سلام
سهشنبه 13 اسفند 1392 18:10
به نام خدا احساس نیاز میکردم ب جایی ک بتونم توش همه ی حرفامو بزنم بدون ترس... امیدوارم اینجا بتونه برام همچین جایی باشه خوشا به من خوشا به من ک دست تو پرواز هدیه میکند خوشا ب تو ک عاشقت صد بار گریه میکند خوشا ک قامتم رسد به میوه ی خیال تو رسیده ایی نچینمت منم حریف کال تو مینوشم از چشمان تو جرعه ب جرعه شعر نو حافظه ی...